عنوان سایت یا شبکه اجتماعی
سایت یک پزشک
سایت یک پزشک
سایت یک پزشک
«یک پزشک»، دو نویسنده اصلی دارد:
من، یعنی «علیرضا مجیدی» و خواهرم «فرانک مجیدی».
دوران کودکی پر از کتابی را سپری کردم، اوقاتم را با طیف ناهمگونی از کتابها سپری میکردم، آسیموف، داستایوفسکی، تولستوی، بالزاک، مجله دانشمند و دانستنیها. هنوز هم ورق زدن این کتابها برای من خاطرهانگیزند. یادم میآید که تکتک فصلهای کتابها را تصویرسازی ذهنی میکردم. به امکانات بچههای امروزی که دسترسی به ماهواره، کامپیوتر، اینترنت و گیم دارند، حسادت نمیکنم، آن تصویرسازیها هر چه بود و هر اندازه که خشک و خالی بود، در عوض قوه تخیل من و همنسلانم را بالا میبرد.
عصرهای گرم تابستان که در کوچهها پرنده پر نمیزد به کتابخانه عمومی میرفتم و از بین انبوه کتابها، کتابهای مورد علاقهام را پیدا میکردم. هنوز هم آن کتاب جالب در مورد فضانوردی را با آن عکسهای رنگی فراموش نمیکنم. از همان زمان عاشق بوی نای دلپذیر کتابهای قدیمی در حال پوسیدن شدم، کیف میکردم که از میان تعداد زیادی کتاب در حال فراموشی، یک کتاب باارزش پیدا کنم!
در دبیرستان عاشق فیزیک و ریاضیات شدم، اما خوب، از قضای روزگار همان سال اول، پزشکی قبول شدم. از دوستانم اگر بپرسید، شاید به شما آثار علاقه مفرطم را به خواندن و تهیه روزنامه و مجلات را برای شما تعریف کنند. از همان زمان حس میکردم که حرفهایی برای گفتن دارم، اما فضایی برای ابرازشان موجود نبود.
سال اول انترنی بود که برای اولین بار با پدیده اینترنت آشنا شدم و شیفتهاش شدم. ویندوز ۹۸ و دسکتاپهایی که رویشان اینترنت اکسپلورر و نت اسکیپ نصب بود، به یاد میآورم و اتصالات بسیار کند آن زمان را. از همان زمان دیگر مراب در کافینتها رحل اقامت میافکندم و زندگی میکردم.
در مجله مشکیرنگ کامپیوتر، روزی خواندم که میشود علاوه بر خواننده بودن و مصرفکننده محتوا بودن، تولیدکننده محتوا بود، یادم میآید که روزی در یاهو ژئوسیتیز GeoCities حسابی باز کردم و چندخطی نوشتم. روزی هم در روزنامهای، ستونی راهنمایی خواندم که در آن نویسنده نوشته بود که با وبلاگ چیست و با بلاگر میشود معجزه کرد و به رایگان فارسی نوشت.
متأسفانه تا آمدم به خودم بجنبم و وارد جرگه وبلاگنویسی شوم، زمان خدمت نظام وظیفه فرارسید. دو سالی دسترسی به اینترنت نداشتم، دسترسیام و محدود به حضور یکی دو ساعته هفتگی در کافینتی در اراک بود. همیشه همراه پنج شش فلپی به این کافینت میرفتم و مطالب سایتها و وبلاگها را سیو میکردم و بعد وقتی به محل خدمتم میرسیدم، یکی یکی مطالب را میخواندم.
خواندن وبلاگها برایم دنیایی از شگفتی را به همراه میآورد. آن زمان وبلاگ نوشتن و خواندن حرفهای روتین روزمره و نظرات شخصی که خیلی وقتها متفاوت با نوشتههای خشک و رسمی روزنامهها بود، خیلی مفرح بود. اما در همان زمان مطالعه مطالب وبلاگها، از اینکه خودم نمیتوانم بنویسم افسرده بودم.
در دوران سربازیام که در منطقه نسبتا دورافتادهای سپری شد، بزرگترین دغدغهام این بود به روز بودن بود! میل و اشتیاقی که گاهی حالت وسواسگونه به خود میگرفت و منجر به تهیه و خرید کپهای روزنامه و مجله و کتاب و دهها فیلم میشد!
بعد از دوران خدمت، مدتی طول کشید که خودم را با تحولات وب هماهنگ کنم و یک سالی را فقط به خواندن سپری کردم تا اینکه در ۱۶ اردیبهشت سال ۸۴، نخستین پستم را در وبلاگم که البته آن موقع در بلاگر بود، نوشتم. قالب وبلاگ را با فرانت پیج و با تغییر و تحول یک قالب پیشفرض درست کرده بودم!
ابتدا فقط میخواستم پزشکی بنویسم، اما پی بردم نوشتن تخصصی از پزشکی چندان مطابق ذائقه خوانندگان نیست، تا اینکه با ترس و لرز چند پست آیتی نوشتم. آن زمان یکی دو وبلاگنویس از جمله نویسنده وبلاگ «یک کلیک برای همیشه»، مشوقم بودند.
مثل همه وبلاگنویسها، در روزهای اول «هیت» برایم خیلی مهم بود، اما هیت به سادگی بالا نمیرفت و مطرح شدن و معرفی شدن به خوانندهها و وبلاگنویسهای مطرح باید به تدریج رخ میداد. آن زمان خبری از سایتهای لینکدهی اجتماعی که به یاری آنها، گاهی یک وبلاگنویس می تواند خودش را یکشبه معرفی کند، نبود.
با گذشت چند ماه، تصمیم گرفتم اصطلاحا دات کام شوم. سیستم وبلاگنویسی ام تی را با دشواری نصب کردم و باز هم با فرانت پیج تغییراتی در قالب پیشفرض دادم و «یک پزشک» را در آدرس فعلی شروع کردم.
رفتهرفته، تجربه بیشتری در نوشتن پیدا کردم، سرعت ترجمه و نوشتنم بالا رفت، خواننده ثابت پیدا کردم. یاد گرفتم که احترام به مخاطب و صحبت در مورد چیزهای بکر و بدهبستان سالم در وبلاگستان، می تواند باعث ترقی هر وبلاگی شود.
تدریجا دوستان خوبی در وبلاگستان پیدا کردم، لطف دو سه مجله هم شامل حالم شد و نخستین بار با تشویق دکتر جوزی، نوشتن در یک مجله کاغذی را هم تجربه کردم.
در سال ۸۵، در حالی که تصورش را هم نمیکردم با لطف هفتسنگیها، به عنوان وبلاگ برگزیده سال انتخاب شدم. با این انتخاب، بیشتر شناسانده شدم و البته مسئولیت و احساس تعهدم به خوانندههای فزونی گرفت.
در حال حاضر به صورت پراکنده در یکی دو مجله و روزنامه مینویسم، اما شوقم برای نوشتن در وبلاگ، به دلایل مختلف، بسیار بیشتر از نشریات کاغذی است.
————————-
از سینما و موسیقی خوشم میآید. معمولا حتی اگر فرصت نداشته باشم، آخرین عناوین سینمایی را تهیه میکنم و مطالب سینمایی مجلات را دنبال میکنم. سیلقه موسیقیاییام خاص است، عاشق موسیقی سنتی هستم و البته موسیقی فرنگی دهه هفتاد و هشتاد و اوایل ۹۰ را هم غالبا گوش میدهم.
خودم را ورزشکار نمیدانم، ولی عادت به دویدن دارم، سه یا چهار بار در هفته، با موزیک پلیری که در آن قطعاتی نامتجانسی از شاد و سنتی تا حماسی و غمگین ریخته شدهاند. دویدن آرامم میکند و سرخوشی بعد از ورزش را با هیچ چیز عوض نمیکنم.
———————–
کار پزشکیام در حال حاضر در یکی از بخشهای شلوغ اورژانس است. کار به اندازهای خستهکننده است که از آغاز تا پایان شیفتها، مجالی برای نشستن و لحظهای درنگ نیست. سعی میکنم پزشک خوبی باشم ولی نمیدانم تا چه حد موفق هستم.
معمولا دوست ندارم، دوستان آفلاینم، هنگام دیدن من را با یادآوری دنیای آنلاینم، خطاب قرار دهند. دوست دارم بین این دو عالم، خطکشی کنم. نمیدانم چرا! شاید به خاطر اینکه غالبا اطرافیانم تصور درستی از دنیای آنلاین ندارند.
——————–
شاید بیشتر از هر روزن و پنجرهای به این مانیتورم در روز نگاه میکنم. برای من این قاب شیشهای ۲۲ اینچی، پنجره زیبایی رو به آزادی است.
معمولا تا نوشتنم نگیرد، نمینویسم. وقتی واقعا حس نوشتن داشته باشم، در مدت کوتاهی پستهای بلند مینویسم. خودم هم نمیدانم هدفم از این نوشتنهای بیچشمداشت چیست. آفلاینیها، راستش اینگونه فعالیتها را درک نمیکنند. ولی از آن زمان که تایم امثال ما وبگردهای مبتلا و سرگشته، را ارج و قربی زیاده از حد نهاد و به عنوان شخصیت سال برگزید، دیگر ذهنم را با این مسئله و چرتکه زدن مشغول نمیکنم.
—————–
این هم سطوری که خواهرم، فرانک در مود خودش نوشته، خواهر و همکار وبلاگی عزیزی که از زمانی که نوشتن در این وبلاگ را شروع کرد، نفس تازهای در کالبد خشک و رسمی وبلاگ دمید:
من، فرانک مجیدی، از ایام دبیرستان به سینما و نوشتن علاقمند شدم. با اینحال، چند سال بعد و در اواسط دورهی دانشگاهم بود که در تاریخ ۱۶ آبان سال۱۳۸۷، همکاریام را با وبلاگ برادرم آغاز کردم. زمینههایی که علاقمند به نوشتن در آن هستم، حوزههای سینما، تاریخ، معرفی کتاب و گهگاه اجتماعی را در بر میگیرد. بر خلاف تصور برخی از دوستان، تلفظ نامم Frank نیست، آقا و پزشک هم نیستم!
زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است
افزودن نظر